سرویس فرهنگ و هنر مشرق - فیلم جدید «مارتین اسکورسیزی»، کارگردان کهنهکار آمریکایی« قاتلان ماه کامل»، موجی از قتلها و جنایات، در دهه ۱۹۲۰ ، علیه بومیان آمریکا در اوکلاهاما را به تصویر میکشد.
قبیله «اوسیج»، پس از بیرون رانده شدن از خانههای خود در کانزاس امروزی توسط مقامات آمریکایی، به طور غیرمنتظره ای خود صاحب ثروت عظیم نفتی شدند.
بیشتر بخوانید:
قتلعام اوسیج یکی از وحشتناکترین و شیطانیترین بخشهای تاریخ آمریکاست
فیلم بر اساس کتابی غیر داستانی به همین نام «قاتلان ماه کامل» به قلم «دیوید گران» ساخته شده است. این کتاب ضمن اشاره به قتلهای زنجیرهای در میان افراد ثروتمند قبیله اوسیج به تولد افبیآی و ظهور ابرکاراکتر آیکونیک پلیسی تاریخ ایالات متحده «جی. ادگار هوور» میپردازد. کتابی که فیلم اسکورسیزی بر اساس آن ساخته شده ، بر این موضوع متمرکز است.
کشتار زنجیرهای اوسیج یک عملیات جنایتکارانه بود که در این کتاب جامعه سفید پوستان همواره به آن متهم است. آنطور که «گران» در کتابش اشاره می کند، "انجمن حقوق بومیان"، در سال ۱۹۲۴، تحقیقاتی را در مورد آنچه که آن را "عیاشی توام با اختلاس و استثمار" توصیف کرده پیگیری میکند.
در فیلم قاتلان ماه کامل ارنست بورکهارت (لئوناردو دی کاپریو) و ویلیام کینگ هیل (رابرت دنیرو)"حکومت کشتار" را پس از پایان جنگ جهانی اول تا سال ۱۹۳۱ کلید میزنند و ۶۰ بومی ثروتمند از قبیله اوسیج را به صورتی وحشیانه به قتل میرسانند.
بیشتر بخوانید:
اسکورسیزی چگونه در «مرد ایرلندی» جنایت سیستماتیک دولت آمریکا را پنهان میکند؟ +عکس و سند
«گِران» در کتابش اشاره میکند که شمار این کشته به صورت غیررسمی به صدها نفر رسید و در بسیاری از موارد، حقالامتیاز پرسود آنان از نفت به سرقت میرفت یا با یک توطئه به شوهران و همسران قربانیان، اغلب سفید پوست، میرسید.
این روایت هولناک و یک روش برای کشتار مشروع، بخشی از تاریخ ظهور غرق در خون برای تصاحب قدرت قارهای درجامعه سرمایهداری آمریکایی است که قیمت تمام شده دلار، با کشتار وسیع بومیان ثروتمند برابری میکند.
با این حال، اسکورسیزی به خوبی از عهده کندو کاو در تاریخ جنایت برنمیآید. ماحصل تلاش سه ساعت و نیمه کارگردان، تیره و تار، تکراری است و انسان دوستی در آن تبدیل به مضحکه میشود.
«لئوناردو دیکاپریو» در نقش ارنست بورکهارت، کهنه سرباز جنگ جهانی اول ظاهر می شود که در سال ۱۹۱۹ به روستایی در اوکلاهاما باز میگردد و به عنوان راننده برای عموی، دامدار ثروتمندش، ویلیام کینگ هیل (رابرت دنیرو)، که در جامعه اوسیجیها به عنوان یک دوست و خیرخواه بزرگ شناخته میشود، فعالیتهایش را آغاز میکند.
«ارنست»، «هیل» را تشویق میکند به مالی کایل (لیلی گلادستون) توجه کند. مالی یکی از اعضای قبیله اوسیج است که تمامی اعضای خانواده او دارای «حقوق اصلی» کلیه گلوگاههای استخراج نفت و مالک سهم بزرگی از املاک معدنی اوسیج، با میلیون ها دلار درآمد نفتی هستند.
ارنست مطیعانه بخشی از توطئه به رهبری هیل را به همراه برادرش و افراد جنایتکار مختلف برای کشتن اعضای خانواده مالی پیش میبرد و پس از قتل تدریجی، حقوق و مالکیت اموال خانواده «مالی» به ارنست، هیل و خانواده و همکارانشان خواهد رسید. مسمومیتها، بمبگذاریها، تیراندازیها این برای قتل عام متوقف نمیشود. علاوه بر این، ارنست در تلاش است تا همسرش را مسموم کند.
بیشتر بخوانید:
اسکورسیزی مذهب را به مثابه غرق شدن در هیچ میداند
پس از سال ها عدم اقدام مقامات ایالتی و محلی که بسیاری از آنها توسط هیل به آن رشوه داده شده یا نسبت به سرنوشت بومیان آمریکا بی تفاوت بودهاند، بوی گند رسوایی در اوکلاهاما آنقدر زیاد می شود که دولت فدرال و «جی.ادگار هوور» احساس می کنند لازم است مداخله کنند.
اداره تحقیقات (BOI)، تام وایت (با بازی جسی پلمونز در فیلم) را برای بررسی مجموعه جنایات اعزام میکند. برای وایت و بازرسان همکارش مشخص میشود که هیل یکی از مغزهای متفکر این مجموعه جنایت است. در حین تحقیقات قاتلان اجیر شده«هیل»، یکی یکی از میان میروند و مقامات در این پرونده به مستندات قضایی کاملی دسترسی پیدا نمیکنند.
اگر به صورت غیرمتمرکز سرفصلهای کتاب «گِران» را بررسی کنیم درخواهیم یافت اسکورسیزی انتخاب بسیار نامناسبی برای ارائه این روایت است.
اسکورسیزی در کارنامهاش نشان داده تراژدی و جنایت را سانتیمال فهم کرده و دریافت او از خشونتی چنین افسار گسیخته شبیه تصاویر کلیشه نظام استودیویی است.
برای ساخت چنین تراژدی غمباری باید کارگردانی مثل استیو مککوئین که لخت و عور خشونت را در مورد بومیان به تصویر کشیده در پشت دوربین قرار میگرفت یا کارگردانی بومی با شناخت وقایع مربوط به قبیله اوسیج مامور ساخت چنین فیلمی میشد.
متاسفانه اسکورسیزی به قدری تحت تاثیر کتاب غیرداستانی «گران» بوده که اثرش به صورت قابل توجهی، تأکید متفاوتی نسبت به ضد داستان دارد.
در حالی که «گران» {نویسنده کتاب} بر مامور فدرال وایت و تحقیقات او تمرکز دارد، سازندگان فیلم، ارنست و رابطه او با مالی را در مرکز درام فیلم قرار می دهند. معلوم نیست با این انتخاب چه نتیجهای به دست می آید؟ تماشاگر از همان ابتدا با احتمال قاتل بودن آنان مواجه میشود.
در نیمه فیلم از بی میلی فرضی مالی برای دست کشیدن از ارنست چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟عشق آنها یک عشق بزرگ نبود، که در نهایت برای غلبه بر آن به شواهدی مبنی بر خطای بسیار وحشتناک ارنست نیاز داشت؟ فیلم شواهد زیادی در این مورد ارائه نمیکند. «دی کاپریو» دیالوگهایش را زمزمه میکند و دست به هر کاری میزند تا خود را جذاب نشان ندهد. اظهار محبت او در بیشتر موارد اجباری و قانع کننده نیست.
هیچ ساختاری دراماتیکی در روابط انسانی شخصیتها وجود ندارد، اسکورسیزی با انتخاب غلط زاویه دید قصه، حتی تماشاگر را به حدس و گمان وا نمیدارد. نکته مهمتر این است که از محتوای تاریخی چه میتوان فهمید ؟ در پایان، اسکورسیزی جز گنجاندن این روایت در یک برنامه رادیویی و کپشن پایانی هیچ برنامهای برای انتهای اثرش ندارد.
کارگردان با صحبت از اقدامات هیل، بورکهارت و دیگران به صورت لفاظی می پرسد: «خب، چه چیزی در ما وجود دارد که ما را به این کار وادار می کند؟ چه نقصی در ذات انسانی خود داریم، که باعث می شود از دیگران سوء استفاده کنیم، ما را برتر می بینیم؟»
همین رویکرد در پایان فیلم «دارو دسته نیویورکی» نیز مشهود است.
سرزنش جنایات تاریخی از این دست نیاز به پایانی دارد که به طبیعت فاسد انسان بپردازد و این موضوع را نمیتواند با خلاصه کردن این تراژدی در قالب یک برنامه رادیویی بزک کرد.
اسکورسیزی در اقتباس اخیر آثارش نشان داده اغلب به این شیوه غیرمنظم در ارائه داستان، جنبه مهم روایت را رها میکند. در دارو دسته نیویورکی به پیامد خودخواهی، طمع و نژادپرستی میپردزاد در حالیکه سرمایه داری اجتماعی-اقتصادی، منجر به وضعیت کنونی است نه اینکه مردم اساساً نالایق هستند و هیچ کس تعهدی برای مبارزه با شرایط موجود ندارد.
اسکورسیزی اخیراً در مصاحبهکنندهای گفته است که یک کارگردان ممکن است بارها و بارها فقط «یک فیلم» بسازد. البته، هر هنرمند جدی مضامینی را ایجاد می کند که برای او حیاتی است . اما هیچ هنرمند جدی اساساً از رویدادهای اجتماعی و تاریخی بیتأثیر نمی ماند، همانطور که اسکورسیزی ادعا می کند.
خشونت شدید و پیامدهای عاطفی آسیبزای آن یکی از دغدغه های اولیه و مکرر اسکورسیزی را تشکیل میدهد، اما هرگز به خود زحمت نمیدهد ریشههای خشونت در ایالات متحده را در تاریخ و روابط اجتماعی و سختی اساسی جامعه طبقاتی آمریکا دنبال کند. او ترجیح می دهد، خودخواهانه، خشونت را بخشی از طبیعت سقوط کرده انسان ببیند، که هم او را مجذوب و هم منزجر می کند. اسکورسیزی دیدگاهی ثابت و منجمد از زندگی و شخصیت انسانی دارد که در بیش از سه دهه ساخت فیلم تکامل یا تعمیق پیدا نکرده است.
کیفیت ثابت فیلمهای اخیر او یکی از بزرگترین ضعف هایش محسوب میشود. مخاطب احساس میکند اثری مانند «قاتلان ماه کامل» به طور مکرر بر روی همان زمین کوچک روانی-اخلاقی تکان میخورد. متأسفانه، هیچ خط یا صحنه به یاد ماندنی برای استناد از فیلم وجود ندارد، که مجموعهای از صحنههایی است که در آن افراد با شخصیتهای تقریباً کاملاً ثابت صرفاً با یکدیگر برخورد میکنند.
پس از هر برخورد میان شخصیتهای اصلی، این سئوال پیش میآید این سکانس چه فایدهای داشت؟ به عنوان تماشاگر وقتی نادرستی و ریاکاری هیل را زود درک می کنیم یعنی عجز و ناتوانی کارگردان برایمان آشکار میشود که در قالب فیلمش نمیتواند دوگانگی در تفکر و رفتار شخصیتهایش را به عنوان یک ویژگی کاراکتری حفظ کند.
وقتی دارو دسته نیویورکی، مرد ایرلندی و قاتلان ماهکامل که در پس زمینه به تاریخ خشونت در ایالات متحده میپردازد را تماشا میکنیم با این چالش مواجه میشویم اسکورسیزی در چه دنیایی زندگی می کند؟ طبقه حاکم آمریکا در هر سطحی، گرفتار نوعی «دوگانگی»، تقوا و صلح طلبی در کلام، و خشونت و ظلم بی حد و حصر در عمل است، چنانکه این رفتار در طبقه حاکم منجر به وضعیت کنونی در خاورمیانه است.
در همان زمان وقایع وحشتناک در اوکلاهاما که قبیله «اوسیج» به صورت رنجیرهای قتلعام میشدند،در دهه ۱۹۲۰، لئون تروتسکی، امپریالیسم آمریکا را «بیرحمانه، غارتگر، به معنای کامل کلمه، و جنایتکار» توصیف کرد.
هیل (دنیرو) چگونه موجودی در این فیلم است؟ یک «وودرو ویلسون» نمادین در اوسیج کانتی اوکلاهامای مینیاتوری، «پروفسور نژادپرستی ایالتی»؛ همانطور که تروتسکی ویلسون را توصیف کرد، خون از زانو و آرنجش چکه میکرد اما در اروپا ظاهر شد، به عنوان رسول صلح طلبی و صلح طلبی؟!
ارنست در این فیلم به عنوان یکی از سربازان جنگجهانی اول، شخصیتی واقعی است که دست به این کشتار میزند. تأثیر جنگ جهانی اول، آن کشتار چه بود؟
نه «گران» و نه «اسکورسیزی از این واقعیت که ارنست بورکهارت یک کهنه سرباز جنگ بود، نمی گویند. کشتار صنعتی به وحشیگری آنها کمک کرد و همچنین به آنها آموخت که زور و کشتار جمعی ابزارهای مشروع و غیرقابل جایگزینی برای دستیابی به قدرت و ثروت هستند. آنها به سادگی از «بهترهای» خود تقلید می کردند.
دیدگاه تیره و تار اسکورسیزی تا حدی با نسخه پروژه ۱۶۱۹ تاریخ آمریکا ارتباط دارد.همانطور کهاشاره شد، یک خلق و خوی عموماً انساندوستانه در قاتلان ماه کامل وجود دارد. در حالی که به شخصیتهای بومی مقدار مشخصی از وقار داده میشود، فیلم نشان میدهد که تقریباً هر سفیدپوستی در اوکلاهاما در آن زمان یک قاتل، یک دزد یا یک نژادپرست بود. بدون شک تعداد زیادی از آنها وجود داشتند و بوی پول نفت همه آنان را تسخیر کرده است.
تا قبل از آنکه اوکلاهاما توسط شرورهای حریص تسخیر شود کارگران و کشاورزان سهم بسیار بزرگی در این ایالات داشتند،به واقع نام این ایالت مترادف بود با سوسیالیسم.
حزب سوسیالیست در اوکلاهاما هزاران عضو و ده ها هزار هوادار داشت. در چندین شهرستان، در انتخابات ایالتی و فدرال در طول دهه ۱۹۱۰، یک سوم یا بیشتر از آرا را دریافت کرد. همانطور که دایره المعارف تاریخ و فرهنگ اوکلاهاما اشاره می کند، "حزب سوسیالیست اوکلاهما به طور مداوم به عنوان یکی از سه سازمان سوسیالیستی ایالتی برتر در آمریکا رتبه بندی می شود." در اوج موفقیت حزب در ایالت، در انتخابات ۱۹۱۴، «فرد دبلیو. هولت»، نامزد حزب سوسیالیست برای فرمانداری، بیش از ۲۰ درصد از آرا را در سراسر ایالت به دست آورد. در شهرستانهای «مارشال» و «راجر میلز»، جایی که حزب سوسیالیست قوی ترین بود، هولت به ترتیب ۴۱ و ۳۵ درصد آرا را به خود اختصاص داد. بیش از ۱۷۵ سوسیالیست در آن سال به سمت دفاتر محلی و شهرستانی انتخاب شدند، از جمله شش نفر در مجلس قانونگذاری ایالتی.
در شورش کوتاه مدت ذرت سبز در اوت ۱۹۱۷، کشاورزان مستاجر و دیگران، متعلق به گروه کشاورزان مستاجر چند نژادی، اتحادیه طبقه کارگر، چشم انداز راهپیمایی به واشنگتن و وادار کردن ویلسون را برای پایان دادن به جنگ مطرح کردند. صدها نفر در نتیجه این قیام نافرجام دستگیر شدند.
کارگران صنعتی جهان (IWW) همچنین برای آموزه ها و فعالیت های ضد سرمایه داری خود در اوکلاهاما خاک حاصلخیز پیدا کردند. تصادفاً، فرانک لیتل، که مادرش در اوکلاهاما بزرگ شد به یکی از برجستهترین رهبران و سازماندهندگان IWW تبدیل شد، قبل از اینکه در جریان اعتصاب هزاران معدن مس در«بوت مونتانا» در اوت ۱۹۱۷ دستگیر شود.
متأسفانه این تاریخی که اسکورسیزی به آن میپردازد، کمترین اطلاعات را از آن دارد. این کارگردان نشان داده هرگز با تاریخ یا جامعه به شکلی جدی برخورد نکرده و ترجیح می دهد افراد را از شرایط واقعی و اجتماعی شان بیرون بکشد و نتایج کارهایش ان با رویکرد تاریخ عمدتا سانتیمال و ناموفق بودهاند.
گران، در کتاب خود خاطرنشان می کند که طرح علیه اوسیج توسط «نگهبانان و مدیران متقلب» سازماندهی شده بود که معمولاً در میان برجسته ترین شهروندان سفیدپوست بودند، تاجران و دامداران و وکلا و سیاستمداران. قانونگذاران و دادستانها و قاضیهایی که کلاهبرداری را تسهیل و پنهان میکردند.
و پرسش مهم که در خلال تماشای فیلم مطرح میشود این است که برای نقل این تراژدی تاریخی بر این جنایت فاحش و بیپایان جامعه نخبگان حاکم آمریکا تمرکز نمیکند؟ گویی اسکورسیزی همچنان به سویه دیگری خیره مانده و آنچیزی که در فیلمش گم شده طبقه سرمایهدار جنایتکار است.
***علیرضا پورصباغ